شعری از مولانا

رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
          ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
          خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
          بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن 
ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
          بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
          بکشد ، کسش نگوید  تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
         ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
دردی است غیر مردن ، کان را دوا نباشد
          پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
          با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
          از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد